دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست..
برلبش جام شرابی وسبویی در دست..


گفتم نکنی شرم از این می خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟


گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟
در روز جزا وعده به اتش کرده؟


گفتاکه برو بی خبر از دینداری
خود را به از باده خوران پنداری؟!


من می خورمو هیچ نباشد شرمم
زیرا به سخاوت خدا دل گرمم..


من هرچه کنم گنه از این می خواری
صد به ز تو ام که دایما هشیاری..


عمر زاهد همه طى شد به تمناى بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت


این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت


دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...

 

صائب تبریزی



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:صائب تبریزی, | 14:37 | نويسنده : آریا |

 

موج آب زندگی جز پیچ و تاب عشق نیست
سوزد از لب‌تشنگی هر کس کباب عشق نیست

می‌رساند چون ره خوابیده رهرو را به جان
رشته‌ی ‌جانی که در وی پیچ و تاب عشق نیست

استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست
گر به ظاهر سرخ‌رویی در شراب عشق نیست

خاکیان را دل کجا ماند به جای خویشتن؟
آسمان را چون قرار از اضطراب عشق نیست

می‌کند ریگ روانش کار آب زندگی
پیچ و تاب ناامیدی در سراب عشق نیست

گریه‌ی عشاق دوزخ را کند باغ خلیل
آب این آتش به جز اشک کباب عشق نیست

شاه را درویش می‌سازد، گدا را پادشاه
عالمی چون عالم خوش‌انقلاب عشق نیست

پرتو شمع تجلی پرده‌سوز افتاده است
چشم پوشیدن حجاب آفتاب عشق نیست

مطلب از ایجاد دل کیفیت عشق است و بس
پیش سگ انداز آن دل را که باب عشق نیست

گوی چوگان سبک‌ سیر حوادث می‌شود
هر که را در مغز سر بوی شراب عشق نیست

نیست در چشم بصیرت خال اگر صائب تو را
نقطه‌ی شک در سراپای کتاب عشق نیست

 

صائب تبریزی



تاريخ : دو شنبه 27 مهر 1394برچسب:صائب تبریزی, | 12:55 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد